با من بیکس تنها شده، یارا تو بمانهمه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بیبرگ خزان دیده دگر رفتنیامتو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل منبنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیکدل م
سایهاش بودمولی از سایهام ترسید و رفتبیوفا کفش فرارش را شبی پوشید و رفت
خندههایش جانِ من بود و جهانم را گرفتپیش چشمش جان سپردم زیرِ لب خندید و رفت
مثلِ یک پروانهی زیبا پی گل بود و منشمع بودم آمد و دور سرم چرخید و رفت
از همان اول به دنبال کسی آم